Wednesday, December 23, 2009

یک، مثل سکه یک دلاری

این بیماری از حوالی سال هشتاد و دو شروع شد. من به نظر خودم "بد هم نمی نوشتم" ( با لحن بی قیدانه یه فسقلی با کله پر باد خونده بشه لطفا) ولی هیچوقت روم نمی شد به کسی نشون بدم نوشته هام رو. این شد که وبلاگ تاسیس کردم. اولیش تو بلاگ اسپات و انقدر واضح و روشن از خودم نوشته بودم که شیش هفته بعد خیل همسایه ها و خاله ها و عمه ها و تا قبر آاااااه حتی یکی از استادای دانشگاه پیداش کرده بودن. المنه لله گوگل ریدر نیومده بود و یه جور ملویی، ماسمال کردم قضیه روبا پاک کردن وبلاگ و خودم رو زدم به اون راه و سوت زنان دور شدم.
به تخت بستن و تو همشهری دنبال موسسه ترک اعتیاد دکتر قلندرپشمینه به هیچ جا نرسید و سه ماه بعد دوباره آتیش خوب و رفیق ناباب کار دستم داد و آلوده ی این دنیا شدم ، این بار تو پرشین بلاگ. آخه تنظیمات قالبش راحت تر بود. تو این یکی خودم رو سفت و سخت گرفتم که لو نره که کی هستم. هه! عاشق شدم و نشستم از لحظات دوری معشوق و جفا و هجران گرفته تا وصل و فلان نوشتم، انقد البته آبروداری کرده بودم که اسم و عکس یارو رو نذارم ( در این حد؟ آره! ) اما رابطه هه که به هم خورد و یه دو هفته ای در وصف فلاکت و خاک بر سری خودم نوشتم و همه اومدن قربون صدقه ام رفتن، یه روز که نشسته بودم با چشم گریون پای مانیتور یکباره متحول شدم که ای داد ! من چه غلطی می کنم اینجا! اینا کین اصلن؟ این "پسرک تنهای خسته" و "مسافر خزان زده" و هفتاد اسم دیگه اصلا کی هستند؟ نکنه این یارو "کچل کفترباز" همکلاسیم تو دانشگاه باشه و حالا با بچه ها نشستن دارن به من می خندن. خلاصه خانومی که شمایی و آقایی که اون که ردیف بعدی نشسته، در اون وبلاگ رو هم تخته کردم.
بعد یکی دیگه که به دلیل تنبلی در دوران دفاع از تز تعطیل شد و بعدی و بعدترین و... این آخرا دیگه یاد گرفتم در وبلاگ رو که می بندم پست هاش رو نگه دارم ببرم یه جای دیگه، در نتیجه دو سه تا وبلاگ خصوصی دارم که هنوز با "اسم شب" کنترل می شه وهر از گاهی می رم می خونم و می زنه به سرم که پاکشون کنم مبادا نوه نتیجه هام ببینن که چه آدم داغونی بودم، اما بعد پشیمون می شم. آخه اینا دوران رشد منو نشون می دن، مثل حلقه های رو تنه درخت... (اینجا اشکمو با سه گوش دستمال کاغذی پاک کردم مثلنی) به هرحال منم قلبی دارم حالا گیریم من تونسته باشم تو بهترین رکوردم در عرض یه سال شیش تا وبلاگ تاسیس و نابود کنم.
بگذریم این رزومه رو از خودم گفتم که انتظار نداشته باشی این پست اول همچین از قلب آسمون ( خودتی) افتاده باشه پایین. من کلا تو این دو سه جین وبلاگی که نابود کردم، هیچوقت نمی دونستم پست اول رو چی بنویسم و چه جوری شروع کنم. الان هم رفتم اولین پستای سه چار تا بلاگر نامدار رو خوندم دیدم از خودم بدترند و بهتره از همین ابتدا بگم اگه منم فردا رفتم جزو مافیای بلاگستان و بیش از صد تا در روز واسم کامنت گذاشتین که با وجود گودر لعنه الله بعیده، من نه تنها هیچ ایده ای در مورد پست اول ندارم بلکه در مورد بقیه پست های این بلاگ و اینکه آیا قراره مثل همین پست اول دری وری بنویسم یا از زندگی یا هرچی ، خالی الذهن هستم.
سعی می کنم این یکی رو نابود نکنم و سعی می کنم اگه حال داشتم به نیم فاصله احترام بگذارم اما قول نمیدم ازش استفاده کنم.
خلاصه که به این لبخند از سر اجبار ِ مثل بابای هانیکو، خوش آمدید.

No comments:

Post a Comment