Thursday, July 15, 2010

cold fingers, warm heart

دیروز غروب بالاخره کمردرد لعنتی که چند روزه خورد خورد داره اذیتم می کنه، عاصیم کرد و با صاحبخونه ام رفتیم بیمارستان نزدیک خونه. پزشک شیفت همونی بود که دو دفعه پیش واسه مشکل آلرژی تنفسیم و یه بار واسه شکستن انگشتام رفته بودم پیشش. اومد جلو با دست چپم دست داد و گفت خوبی دست و پا چلفتی؟ می تونی نفس بکشی بچه؟ گفتم نفسم خوب شده، یا شایدم کمرم انقدر درد می کنه که نمی تونم به نفس فکر کنم. نشستم روی تخت ؛ دست راست اتل بندی شده ام رو گذاشتم روی پام. صاحبخونه ام ایستاده بود کنارم و دست چپم رو محکم گرفته بود و چشمای سبز خیلی بزرگش بین من و دکتر در رفت و آمد بود. دکتر سوال می کرد و عکس ها رو با دقت بررسی می کرد. بعد هم گفت می خوام کمرت رو معاینه کنم و لباست رو در آر. گفتم اگه انگشتت سرده، نمیذارم بهم دست بزنی. خندید. به ایران فکر کردم. دستاش رو تند تند به هم مالید و گفت اینجوری نمی شه، صبر کن. رفت دستاش رو گرفت جلوی باد داغ سیستم گرمایشی فلان توی استیشن پرستارا. من بیشتر به ایران فکر کردم. اومد پرده دور تخت رو کشید و دستاش رو گذاشت رو لپم. گرم خوبی بود. بلوزم رو در آوردم و به شکم دراز کشیدم روی تخت. معاینه که تموم شد گفت باید آمپول بزنی. صاحبخونه ام  دستام رو محکم تر فشار داد، گفت نترس عزیزم، آمپول درد نداره. دکتره گفت دختر قوی ایه . خودم آه کشیدم . دکتره گفت میگم اندی برات بزنه که درد نیاد، اندی با تجربه ترین پرستارمونه و آمپولهاش هیچوقت درد نمیاره، من اگه بخوام به دختر کوچولوها آمپول بزنم می دم اون این کار رو بکنه. سرم رو تکون دادم و می دونم قیافه ام خیلی مظلوم شده بود. اندی چند دقیقه بعد اومد، سلام کرد و دستش رو گذاشت رو لپم. گفت جیسون گفته که خودت سردترین دستای دنیا رو داری اما از دست سرد بدت میآد، منم اگرچه لازم نیست اما دستام رو برات گرم کردم این کیس. گفتم مرسی. آمپول رو زد و درد نداشت. من معمولا خیلی کولی بازی درمیارم  اما واقعا درد نداشت. داشتیم آروم از بخش می اومدم بیرون ، جیسون پشت به من ایستاده بود اونجا کنار در ورودی و یه دختره رو می بوسید. دستاش رو گذاشته بود دو طرف صورت دختره. درست لحظه ای که ما رد می شدیم دختره سرش رو کشید عقب، گفت دستات به طرز دلپذیری گرمه امروز. جیسون یه چیزی گفت که من نشنیدم و به بوسیدنش ادامه داد.
مثل آخر فیلمها بود، من داشتم آروم با دستای یخ زده ام  راه می رفتم ،صاحبخونه ام داشت می گفت که خیلی خوبه که خونه امون نزدیک بیمارستانه و منظره خونه ما تو کل شهر بی نظیره. من اما ذهنم پر بود از مقایسه های وحشتناک این سیستم بهداشتی  قدرتمند و بی نهایت پیشنت فرندلی با سیستم بهداشتی کشورم. سیستمی که متاسفانه خودم هم بخشی از بدنه اش بودم و همیشه چیزی که نادیده گرفته می شد نیاز آدمها بود.شاید بعدا در موردش بیشتر بنویسم.

No comments:

Post a Comment