Tuesday, June 8, 2010

نوابغ این مرز پر گهر

خواهرم داره برای پرواز به ادمونتون بلیط رزرو می کنه. حوصله ندارم توضیح بدم که دیوانه کرده ما رو و تا حالا سیصد بار برای تک تک روزهای آخر آگوست بلیط رزرو کرده و به هم زده. نکته اش اینه که قراره با چهار تا دیگه از بچه های ایرانی که تو دانشگاه آلبرتا پذیرفته شدن با هم برن. اینا چندین و چند گزینه دارن که من به شدت در مقابل پرواز با خطوط ایرانی ایستادگی کردم و به خواهرم اعلام کردم که یا با لوفتانزا می ری یا بریتیش ایرویز. اینهمه منتظر پذیرش و ویزا نموندی که دم آخر با توپولوف یه جایی بیفتی پایین داغش به دلت بمونه که. بعد از اونجا که لوفتانزا مستقیم ادمونتون نداره ، گزینه اش رو محدود کردم به بریتیش.
حالا یکی از اون چهارنفر دیگه اومده بهش گفته که من یه گزینه دیگه دارم، ترکیش ایر ویز. از تبریز می ره استانبول از اونجا تورونتو از اونجا ادمونتون و خانواده ی اون دختره گفتن که الا و بلا باید با همین پرواز بری. خواهرم می گه پرسیدم چرا آخه؟ خانواده ات تبریزن و واسه اشون سخته بیان تهران بدرقه ات کنن؟ گفته نه، خانواده ام که تهرانن. اما بابام می گه چون ترکی بلدی، اگه چیزی پیش بیاد می تونی تو ترکیش ایرویز گلیم خودتو از آب بکشی بیرون. خواهرم می گه گفتم تو می خوای بری کانادا ترکی حرف بزنی؟ گفته نه... اما خب همین یه مقدار راه تا کانادا هم غنیمته.
بعد اسم این حرکت خودشون رو هم می ذارن فرار مغزها.

No comments:

Post a Comment