Friday, June 25, 2010

O sister, where are thou?

نمی دونم چه جوری بنویسم که معلوم باشه چه ضربه ای به من وارد کرده و چقدر منو تکون داده.
خواهر کوچیکه ام، همونکه بهش می گم فسقلی، همونکه هر شب زنگ می زنه و خودش رو واسم لوس می کنه، همونکه تو ذهنم با شلوارک سبز در حال کندن زخم سر زانوشه ، همونکه هنوزم هر وقت می رم خونه باید براش جایزه بخرم و سرگرمش کنم، همونکه هر وقت از خیابون رد می شیم دستشو می گیرم و می ذارمش سمتی که ماشین نمیاد... امروز دوستم ازم پرسید چند سالشه و گفتم بیست و یک.
مثل این بود که یکی بزنه تو سرم
بدون من بزرگ نشو دختر. صبر کن.

No comments:

Post a Comment