Friday, June 11, 2010

paso double

کمیل (سوپروایزرم) متولد اینجاست اما اصالتا لبنانیه؛ امروز آندریا و سندرا و مارگوت داشتن میگفتن که کمیل با ماها خوب راه نمیاد، من داشتم نگاشون می کردم و آندریا گفت اما تو رو خیلی دوست داره و هی ازت تعریف می کنه. منم سرم رو تکون دادم که یعنی آره و گفتم که با من خیلی خوبه و هوامو داره. تری و اندرو و احمد هم معتقدن که اون باهاشون رفتارش خوبه. آندریا برگشت گفت به نظر من این یه مساله نژادیه و اون چون لبنانیه فقط با اونایی که پی‌نس دارن رابطه اش خوبه. بعد تری و اندرو من رو با انگشت نشون دادن و خندیدن و من هم آروم لبه ی شلوار جینم رو کشیدم جلو و مثلنی نگاه کردم و گفتم اوه آره، یه دونه بزرگش اینجا خوابیده. بچه ها خندیدن و رفتیم سر کار و بارمون. حالا من دارم فکر می کنم که خدایا، چقدر من عوض شدم. چقدر راحت می خندم به چیزای اینجوری و علتش هم فقط اینه که جو بچه های اینجا متفاوته. یعنی می دونی که همه چی شوخیه و بلافاصله فراموش می شه. بعد حالا تو ایران که بودم واسه یه جمله ای به سادگی آقای فلانی چیزتون دست من جا مونده باید ساعتها سرخ و سفید می شدی.


*

فینیقیه گیر داده به پست هفت ژوئن. اوهوم با اون بودم. اون حالم رو گرفته بود و از اون ناامید شده بودم. درست همونروزی که بینمون سوءتفاهم پیش اومد ، اون پست رو نوشتم. چون می خواستم بخونه و می خواستم بدونه که ناراحت شدم. بعد فرداش اس ام اس زد و مساله حل شد اما من پست رو گذاشتم اونجا بمونه. نهم ژوئن گفت پست هفت ژوئنت خیلی جالبه. منم اسکرول داون کردم و دیدم کدوم رو می گه و خودم رو زدم به اون راه و بحث رو عوض کردم. دیشب خزیده بودم تو بغلش که گفت عاشق پست هفت ژوئنتم. از دیروز صبح منتظر بودم در موردش حرف بزنه. راستش من پشیمون نیستم از نوشتن اون پست. اگه ننوشته بودمش اون نمی اومد واسم توضیح بده که حرفش رو اشتباه شنیدم و ناامیدی من رسوب میکرد و اثر بد خودش رو میذاشت. دیشب هم بهش گفتم ، به نظر خودم اینکه من بلافاصله بهش می گم که ناراحتم کرده، خیلی بهتر از اینه که بذارم چند تا ناراحتی جمع بشه و به جاش یه کار بدی در حقش کنم، مثلا پیرهن محبوبش رو بندازم دور، و بگم این به جای اون چند تا.

No comments:

Post a Comment