Tuesday, July 13, 2010

زندگي سگي

الان ميتونم يه شير درنده رو با دستاي خودم خفه كنم. عصباني ام و هر آن ممكنه از عصبانيت و غصه بزنم زير گريه. كليدهام رو خونه جا گذاشتم. اومدم تا دم در و ديدم كليدهام نيستند. زنگ زدم به همخونه اي الدنگم گفت كار داره و بعدا ميآد خونه. خدا ميدونه بعدا يعني كي. اين اهالي شرق آسيا كه وجدان ندارن كه. بار يه وانت هم ميوه و سبزي خريدم و با اين حال مثل يك ابله اوريجينال پا شدم رفتم قدم بزنم. زيادي از خونه دور شدم و وزن وسايل داشت كمرم رو ميشكست نتيجه اينكه نهايتا تصميم گرفتم برگردم خونه. الان نشستم پشت در آپارتمانم. خوبه كه لااقل هميشه مودم رو روشن ميذاريم كه مجبور نيستم از اينترنت موبايلم استفاده كنم. تكيه دادم به در خونه همسايه كه آنتن اينترنتم در اين حال پرترينه ؛ بعد احساس كردم يكي داره ضربه هاي خفيفي به در ميزنه و پريدم رفتم اونور گودرم رو چك كنم بعد كمكم ضربه ها محكمتر شد و صداهايي هم بهش اضافه شد كه گوياي اين بود كه اين كفار شب جمعه اشون رو گم كردن و بعد صداها به جيغ تبديل شد. من داشتم آرشيو يكي از بلاگهاي موردعلاقه ام رو ورق ميزدم كه خانومه از ابراي آسمون نهم پرت شد و سومين ورق رو كه زدم آقاهه هم افتاد تو قعر فلان. شايدم از قعرفلان در اومد بسته به شيوه ي كنترل ازدياد نسل داشتم سومين ايميل خواهرم رو جواب ميدادم كه ضربه ها باز شروع شدن و من كه رسيده بودم به وسطاي تايپ فلاكت بار ايميل چهارم يه دفعه در خونه اشون باز شد و زنه با يه لا قباي بسيار نازك گريه كنان فرار كرد. هيچ خبري هم از آقاهه نشد. حالا من دارم از خستگي سقط ميشم در خونه ي اينا باز مونده. كلي افكار خنده دار اومده بود سراغم كه برم خودم رو جاي خانومه جا بزنم و كپه مرگم رو بذارم اما مساله اينه كه ميدونم اون چيزي كه دختره رو فراري داد هنوز اونجاست. خلاصه كه خسته و كوفته پشت در موندم و همخونه اي بي انصافم با اينكه خبر داره اما نميدونم چرا نمياد خونه. يادم باشه تو سوپ كاهوش تف كنم. نقطه

3 comments:

  1. سلام.نت امروز چی شد پس؟بهتره نگی که هنوز پشت دری یا به جای اون دخی رفتی و به باد فنا رفتی:D
    من همش منتظر بودم...والبته بهتره نگی چیزی برای دوست داشتن پیدا نکردی!به هر حال اینجا منتظر نشستم

    ReplyDelete
  2. سلام. نه دیگه پشت در نموندم امروز. رفتم دادم یه کلید اضافه درست کردن تو باغچه چالش کردم (کاملا جدی).
    نت هر روز هم نزدیکای نصفه شب می ره هوا دیگه. حالا انگار خود مارکز میخواد نت بنویسه. هاها.

    ReplyDelete
  3. :DDDD
    Ok,I will wait!!

    ReplyDelete