Saturday, August 7, 2010

شاخ

این دو روز، روزهای تحقیق بودند و کل گروه های تحقیقاتی ماژورفیلد ما دعوت بودن به یکی از هتلهای شهر برای یه کنفرانس دو روزه که دستاوردهای علمی یک سالشون رو ارائه بدن. واسه من که تو پردیس اصلی درس نمی خونم فرصت خوبی بود که با بچه های گروه های دیگه آشنا بشم و کلی سوژه جالب وبلاگ نویسی ( حالا انگار چه وبلاگ جالبی داره) به دستم رسید. اما دل و دینم زمانی رفت که دو تا از هموطنها رو اونجا دیدم.
 مورد 1: روز اول توی آنتراکت عصر همگروهیم رو می بینم که داره با یه آقایی حرف می زنه و از دور به من اشاره می کنه که بیا؛ می رم جلو و می گه می دونستی ایرانی هستین هردوتاییتون؟ لبخند می زنم. پسره هم همینطور و بحث به انگلیسی ادامه پیدا می کنه. همگروهی که می ره و دور و برمون کسی نیست به فارسی عجیبی می پرسه تنها زندَگی میکنی؟ می گم آره و میپرسم که راستی از کجا فارغ التحصیل شدی؟ با لهجه ی بسیار عجیب تری می گه دانشگاه فلان جا. بعد می گه تو چَطور؟ می گم من از بیسار جا. بعد می گه بَبَخشید من فارسیم کم شده اینجا بوده ام بسیار. من با چشمای گرد شده نگاش می کنم به انگلیسی می پرسم چند وقته اینجایی؟ می گه دو سال و نیم.
مورد2: بماند که چی شد که بحث به اینجا رسید اما خانوم رزا* سی و هفت ساله به فارسی سلیس و روان می گه نه من ایرانی نیستم. گفتم پس اهل افغانستان یا ازبکستان یا تاجیکستان یا یه کشور فارسی زبانی حتما. به شدت بهش برخورد و به انگلیسی گفت نه متولد تهرانم اما چهارساله سیتیزنشیپ کانادا رو دارم.
-----
* اسمش رزا نبود، یه چیزی تو همین مایه ها بود، اسمش رو عوض کرده بود به عبارتی. منم عوض ترش کردم که یادم بمونه فقط عوضی ها هستند برای اهل جایی بودن اول پاسپورتشون رو چک می کنند.

3 comments:

  1. سلام دوستم،خوشحالم که خوبی!...نوشته جالبی بود...خوب دیگه با یه ظرف ماست که نمیتونن تو دریا دوغ درست کنن!ظرفیت میخواد که آدم هویتشو حفظ کنه:)البته واقعا نمیشه آدمها رو قضاوت کرد،هر کی،هویتشو یه جوری به دست میاره....راستی رزا خانم'ایششش' بهت نگفت؟

    ReplyDelete
  2. هومممم... پورانزاد جان خوب بودن یه طیف وسیع داره و برای رسیدن به اون راه های بسیار هست، این راههها از وانمود کردن به خوب بودن تا اینکه شنبه روزی مثل امروز تا خرخره شراب قرمز بخوری و بری توی بغل یه غریبه دراز بکشی و بذاری با موهات بازی کنه و خیال کنی که اونم حواسش هست که دوست "معمولی" هستید، گسترده می شه. حالا اینکه من کدوم سر طیف ام رو بعدا دم گوشت می گم. اما منظورم اینه که خب آدم بالاخره راهش رو پیدا می کنه. حتی اگه شده با چنگ و دندون و وانمود اما اینکه باور پذیر بتونی در مورد خوب بودنت دروغ بگی، چیز دیگه ایه، هنریه واسه خودش.
    این یارو رزا خانوم هم، راستش من قبول دارم که ایران با ما مهربون نبوده و به عنوان زن، پدر صاحابمون اونجا در اومده اما اینکه به فارسی بگی ایرانی نیستم احمقانه است. بگو ایرانی ام اما کشورم رو دوست ندارم یا چمیدونم هرچی.
    آها! ایشششش هم نگفت اما چنان پشت چشم و روی چشمی نازک کرد که همه ی اعصاب اوکولوموتورش رو دیدم. لامصب چه سایه ای هم زده بود.

    ReplyDelete
  3. آخ باریک جون،گفتی وگفتی و داغم تازه شد!!!من اسم اون شنبه رو میذارم:«امروز، رو هوام!!»..آره دوستم،میفهمم و آرزو میکنم که تو هم به یه عالمه بادکنک رنگی وصل بودی و رو هوا بودی ؛)..میدونیم که ما ایرانیها و این ایرانیها و اون ایرانیها(آخه هممون که اینطوری نیستیم!) ملت غرغرویی هستیم.به قول دکتر هلا.کویی که میدونی بین ایرانیهایی اینجا خیلی طرفدار داره؛یه بچه که تو ایران به دنیا میاد بهش میگن هر کی میخوای باشی باش،اما خودت نباش..من که یادم نمیاد به جز تو خونه،که اون رو هم همه نداشتن،جای دیگه ای یاد گرفته باشیم که ما آدمیم و آدم بودن یعنی یه سری حق و یه سری وظیفه..باهات موافقم و یه حس بد و شاید حتی قضاوتی که داشتم اینه که آدمهای اینطوری ،وقتی به ایران برمیگردن،از هر آرشی،کمانگیرتر میشن!..دمت گرم که ناخواسته اعصابشو برجسته کردی

    ReplyDelete