Friday, May 28, 2010
کمیل
امروز صبح ساعت ۶:۴۵ بچهٔ سوپروایزورم به دنیا اومد. آقا راس ساعت ۸:۳۰ سر کار بود! همگی با دهان باز نگاش میکردیم و همه در این مورد که بیچاره زنت اظهار نظر میکردیم و خانومها میگفتن که اگه شوهرشون چنین کاری کرده بود چیکارش میکردن و اون میخندید میگفت باورم نمیشه که این کارها از شما بر بیاد و تولد بچه و زایمان بسیار هم طبیعی هست و زنم قوی هست و به من احتیاج نداره. آندریا پرسید اگه تو بودی چیکار میکردی؟ گفتم یه کاری میکردم که شوهرم آدرس محل کارش رو تا آخر عمر فراموش کنه. سوپروایزور خان گفت حرف تو یکی رو باور میکنم چون تو یه تایگرس واقعی هستی. حالا من موندم که این مدت که من این همه آروم رفتم و آروم اومدم این از کجا فهمید من چه جانوری ام.
Labels:
از رنجی که میکشیم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment