Sunday, June 20, 2010

مامان

مادرم رو می خوام.
مادرم رو می خوام.
مادرم رو می خوام.
چرا دوستم متوجه نمی شه وقتی می گم "حالم بده، مامانمو می خوام" ، مشکلم "همون سرگیجه هه " نیست و واقعا مادرم رو می خوام.
چرا خواستنت انقدر دم دستی شده مامان؟ چرا هیچ کی باورش نمی شه که چقدر دلم تنگ شده. چرا هیچ کی نگفته بود یه دفعه می فهمم که نیستی، که دوری، که بیست و یک ساعت پرواز و سه ساعت ترانزیت بینمونه. چرا خوندن این پست و فهمیدن نبودنت یک دفعه نابودم کرد؟ اینهمه بغض پس چرا الان یه دفعه منفجر شد؟
آخ...